فضای وبلاگ همیشه برایم دوست داشتنی بوده.

شاید از همان 19 سالگی که برای اولین بار با گوشی نوکیای جاوا و نت پیزوری اش، کم کم با وبلاگ های مختلف آشنا می شدم.آرشیوها از سال 80 به بعد بود...و من با تأخیر 8،9 ساله با فضایی خواستنی به اسم وبلاگ آشنا شده بودم. آن زمان فضاها خاص بود نویسنده ها خاص بودند و خاص می نوشتند...

مدتی گذشت تا تصمیم گرفتم وبلاگی برای خودم راه اندازی کنم. بالاخره چند سال پیش وقتی همه داشتند توی بلاگفا وبلاگ می ساختند من رفتم سراغ پرت ترین و عتیقه ترین سرویس دهنده ممکن به اسم رومفا! و اولین وبلاگم رو اونجا ساختم. دو سال در آن نوشتم و سپس به بیان آمدم و این وبلاگ را ساختم و حالا این هم دو ساله شده است... 

البته سن شناسنامه ایش تقریبا سه سال را نشان میدهد ولی خب همه جا سنش را کمتر میگوید! 

و خب این از آن جهت است که بعد از راه اندازی اش، نزدیک به یک سال چیزی در آن ننوشتم.نمی دانم شاید خیلی جدی نگرفته بودمش و هنوز نمی توانستم دست از قلم و کاغذ بر دارم.

هنوز هم گهگاهی که دستم به قلم و کاغذ نمی رود و دکمه های کیبورد حس بهتری به من میدهند، می آیم و اینجا می نویسم و گاهی هم که انگشت کوبیدن به دکمه های کیبورد احساسم را بیان نمیکند به قلم و کاغذ پناه میبرم و دائما بین این دو در جریانم... 

مهم نیست کجا و چگونه، صفحه وبلاگ یا صفحه کاغذ، دکمه های کیبورد یا جوهر خودکار، مهم حس خوب نوشتن و آرامش پس از آن است... افسون و جادوی واژه ها که هر لحظه شگفتی می آفرینند و در تردستی همانندی ندارند...

 

 

*و اما،و اما، واما بعد! مفتخرم که به سمع و نظرتان برسانم که یک تنه و با صبر و حوصله ای مثال زدنی همه هفتاد ستاره هاتان را یکی یکی ترکاندم! الان بروید سر بزنید با سقف فرو ریخته وبلاگتان روبرو می شوید...جدا دنبال کننده ای مثل من مایه مباهات است! :\

*داشتم از در خانه  بیرون می آمدم که یک دختر بچه سه ساله با موهای فر و پیراهن پسرانه و شلوار، روبروی خانه مان ایستاده بود و با خودش حرف میزد. 

به شدت خواستنی و بامزه... وقتی دیدمش لبخند زدم و به رسم عادت همیشگی ام در مواجه با بچه ها به او گفتم: کوچووولوووو! =)) 

صاف زل زد توی چشمام و گفت: اسمم رقیه است! -_-

قشنگ لحنش جوری بود که انگار میگفت من اسم دارم و ضمنا کوچولو خودتی! 

هیچی دیگه با لبخند حفظ ظاهر کردم و گفتم: اسمت رقیه است؟ خوبی عزیزم؟ ^_^

همچنان خشک و جدی فرمود: آره! -_-

راهم را کشیدم و رفتم تا بیشتر از این ضایعم نکرده بود.... =\