دیشب انتظار داشتم باز هم خواب آشفته ببینم .مثل بیشتر شبهای این چند سال اخیر...خوابهای آشفته ای که بعد از بیدار شدن سرت را تا مرز انفجار پیش ببرد...خوابهایی که فقط من میفهممشان و نمی شود هم برای کسی تعریف کرد چون هیچ کس درکشان نمی کند و سر در نمی آورد...

اما دیشب نمی دانم چه شد که خواب رهبر عزیز را دیدم...در کوچه ی ما قدم میزد ...تنها و بی هیچ همراهی از روبرو می آمد.و از آنجا که بوسیدن دست ایشان برای من یک آرزو و هدف است :) از همان فاصله دور زوم کردم به دست ایشان...همیشه در واقعیت می گویم که دوست دارم دستشان را بی واسطه ببوسم و می دانم که لذتی دارد دلنشین...خواهرم هم همیشه می گوید که حرام است و نمی شود...! ولی من اصرار دارم که برایم مهم نیست و باید روزی محقق بشود.. خواهرم می گوید که یکبار خانومی دست ایشان را بوسید اما از پشت چادرش....لذتی ندارد! باید گرمای دست پدرانه اش را حس کنی....

و از انجا که خوابهایم عملاً مرا کنترل میکنند و کلی هم به ریشم میخندند،دیشب هم شیطنتشان گل میکند، و منی که با سرعت قدم بر میداشتم تا خودم را به ایشان برسانم چون حالا کسی نیست که مانع بوسیدن من شود به یکباره آن دستهای پنهان حاکم بر خوابهایم چادرم را پیش کشید و بوسه ی من بروی چادر نشست! حسابی توی ذوقم خورد ...

اما بعدش که این پدر نازنین دستش را دوبار بروی سرم کشید یک دهان کجی جانانه به این دستهای پنهان کردم و خیلی هم ذوق زده شدم...

احساس میکنم در این روزها که به حمایت نیاز دارم و احوالاتم به شدت آشفته است، معنی این خواب و  این دست  حمایت پدرانه و خاصه"معنوی"، یک نشانه است...

بالاخره یک روز عملی اش میکنم....یک بوسه ی جانانه.. بی واسطه..! :)

.