خانه ای باشد در روستا...حیاتی نسبتا بزرگ و پر دار و درخت.و آنقدر به تو وسعت و جسارت بدهد که بخواهی آسمان را در آغوش کشی...هیچ نور و روشنایی نباشد و سکوت کشدار یک شب تابستانی دلچسب و آسمانی بدون ماه که ستاره ها برای خودشان خدایی کنند...گوشی هایت را فرو کنی در گوشهایت و رها شوی در جادوی یاسین خوانی سعد الغامدی.

و غوطه ور شوی در منظومه ای از ستارگان ریز و درشت پیش رویت...

"و کل فی فلک یسبحون"...

تو بر گرد کدام مدار دوار در گردشی!؟

سرگردانی!؟ 

"و ان اعبدونی هذا صراط مستقیم"....

خیلی ساده.