صبحِ باران خورده

... رویای من آن صبح باران خورده ایست که طلوع میکند آرام از پس ابرهای مشرق امیدواری ...

کودک غزه...

+ ۱۳۹۴/۳/۱۴ | ۰۱:۳۳ | تبارک منصوری

سکوتت،بغض خاموشه
نگاهت،خسته و مغموم
برای ِ، کودک غزه...
نداره کودکی مفهوم



تو دنیا اومدی انگار
که رویاهات بشه پر پر
بگیرن آرزوهاتو...
بشن هی،کم تر و کمتر



به جای خنده و شادی
همیشه تلخ و غمگینی
به جای دیدن کارتون
درام جنگی میبینی..



تو قایم میشی و موشک
میاد با غرش و زوزه...
میسوزی بازی رو اما
یه خونه با تو میسوزه!



گلوله های توپ و تانک
به جای ساچمه بادیتون
صدای بمب و نارنجک
ترقه های بازیتون...



زدن هی تیر و هی ترکش
زدی هی ضجه و ضجه
از این ور بمب و خمپاره
آخه چندتا به یک بچه!؟



شکستن سقف دنیاتو
نشستی روی آوارش..
نمونده چیزی از خونه
نه سقف و در، نه دیوارش



نداری فرصت کافی
برای زندگی کردن...
برای هضم این دنیا
برای بچگی کردن...



توی آتیش و خاکستر
چشات از همدیگه وا شد
یه مرد ِجنگ بچه سال
بازم مهمون دنیا شد...



هنوز پاهای کوچیکت
به خوبی راه نیوفتادن
ولی مردونه ایستادی
پای نابودی دشمن...!

شاعر : تبارک منصوری

لبیک یا مهدی...

+ ۱۳۹۴/۳/۱۲ | ۲۳:۳۳ | تبارک منصوری

زمین دور تو می گردد
زمان در محضرت رام است
تمام موجهای آب
کنارت صاف و آرام است..
و حتی تابش خورشید
نشان از نور تو دارد
سحاب و ابر و بارانها
به امید تو می بارد..
تو ای دردانه هستی
حضورت یکسره شادی
قدمهایت پر از رویش
صدایت بانگ آزادی..
امیر مهربان من
تو ای دلسوز انسانها
تویی غمخوار مظلومان،
ولی خود همچنان تنها..
به اسم عدل و آزادی
زمین را زیر و رو کردیم
ولی هنوز گیج و منگ
به دور خویش می گردیم..
خبر داریم غمگینی..
خبر داریم پر دردی..
همیشه تک تک ما را
تو بودی که دعا کردی..
دوباره در بساطم هیچ
ندارم جز گناهانم..
ولی با اینهمه امشب،
تو را بسیار میخوانم..
به امید ظهورت تا
زمین جانی دگر گیرد،
برای تکه نانی خشک
کسی دیگر نمی میرد..
.
.
صدا راگوش کن،بشنو
صدا ازکعبه می آید..
همیشه بوده بانگ او،
فقط لبیک میخواهد...

شاعر: تبارک منصوری

هو الباقی...

+ ۱۳۹۴/۳/۱۲ | ۲۲:۳۰ | تبارک منصوری

 

بالاخره پس از کش و قوسهای فراوان و شک و تردیدها، کلنگ افتتاح رسمی این دفتر مجازی زده شد..! و واقعا هم کلنگ لازم داشت..! سه سال تمام است که به دنبال آرامش فکرم هستم و مکانی میخواهم برای فارغ شدن ذهنم از کلماتی که بی تابند برای متولد شدن...

و اینجا گویا همان مکان دنج و آرامی است که میخواهم...

به سختی خودم و سلیقه ام را قانع کردم که جا و مکان و رنگ و لعاب چندان هم مهم نیست...

کمی به خودت بیا و از تعلقاتت بکاه که همه چیز فانی و رفتنی است و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الکرام...

گفتم فانی ...

نمیدانم عمر این وبلاگ و نویسنده اش چقدر خواهد بود و پایاینش به چه شکل...اما سعی میکنم اینبار شروعی محکم داشته باشم و خوب...پایانش هم...نمی دانم...دست تقدیر باشد بهتر است...

اینجا به من آرامش می دهد و دغدغه ها و افکار و اشعار و متنهای ادبی ام را در اینجا به یادگار می گذارم...

امشب آغاز شدن این وبلاگ مصادف شده با نیمه شعبان ..خوشحالم. و امیدوارم به برکت این شب قشنگ این خانه هم رونق بگیرد و برکت...

 

الهی به امید تو ...

آغاز



صبحِ باران خورده
about us



*اینجا مثل یک شهر بازی آرام و خلوت می ماند برای شیطنت و شلوغی واژه های پراکنده در ذهنم،که همه ی آرام و قرارشان بر هم زدن آرامش من است...واژه هایی که مرا مجبور می کنند به درگیری های ذهنی و کشف ناشناخته ها...