صبحِ باران خورده

... رویای من آن صبح باران خورده ایست که طلوع میکند آرام از پس ابرهای مشرق امیدواری ...

بتمن ِ بی خاصیت...

+ ۱۳۹۵/۱۲/۲۳ | ۲۱:۳۱ | تبارک منصوری

دیروز یک متن کوتاه در وصف اسفند و حال و هوای قشنگش نوشتم ،و امروز،همین که خواستم منتشرش کنم،با گرد و غباری مواجه شدم که هر چه درخشندگی و آب و رنگ و حس و حال خوب بود را خاکستری کرده و مثل یک هیولای چند سر بالای سرم در حال دوران بود و متن احساسی ام را برداشته و هر و هر به آن میخندید...من هر لحظه منتظر سر رسیدن یک بتمن با شنل سبز رنگ بودم(سبز نماد طبیعت و سلامتی است!) تا بیاید و این ضد قهرمان را بترکاند و بعد شنل سبز لیمویی با رگه های آبی اش(برای جلوگیری از سوءتفاهم!) را بتکاند و بعد همانطور که در هوا معلق است، لبه ی کلاه علفی اش را پایین بکشد و بگوید: روز خوبی داشته باشید مادمازل...! و دور بزند و با سرعت غیب شود و من هم...چی؟دهانم باز است و چشمهایم به شکل قلب؟؟؟ نخیر! دیگر این ژستها تکراری و لوث شده ،زیر لب میگویم: مادمازل عمه اته! من یک قهرمان ایرانی میخواستم نه خارجی!حداقل اون یک "یا الله" میگه تا روسری سرم کنم!

و او از همان دور دستها با صدای انکر الاصواتش میگوید:شرمندتم!قهرمان ایرانی که بتونه گرد و غبار رو مهار کنه و شاخ این هیولا رو بشکنه سراغ ندارم! پس مثل یک دختر خوب تشکر کن و برو  پی کارت!

تشکر نمیکنم و از خیالاتم بیرون می آیم و منتظر می شوم تا روز به پایان برسد و این هیولا خودش خسته شده و برود و بعد خیلی سنگین میروم سراغ جارو و دستمال تا بقایای این هیولای بی ریخت و قواره را از سر و روی خانه بزدایم! منت بتمن خارجی و ایرانی را هم نمیکشم!

*خانه تکانی،اینجا، عملاً معنایی ندارد و یک جور خود را ریشخند کردن است...امروز که همه چیز را تمیز کرده،شسته، و برق انداخته ای، فردا به اندازه یک سال خاک می نشیند روی سر و صورت خانه ات... :|

کار به جایی رسیده که امیرضای 3 سال و نیمه به آسمان که نگاه میکند میگوید : 

هوا رو نگاه! ارتشی شده!!! مثل شلوارم!!!! :)))))

 

 

"تصویر یافت نشد!!!"

 

شفق...

+ ۱۳۹۵/۳/۲۹ | ۱۶:۴۵ | تبارک منصوری

خوبی ِحس شاعرانه داشتن،میتواند این باشد که کمک کند ظاهر اتفاقات بد را نبینی و آنها را به خوش بینانه ترین حالت ممکن تفسیر کنی...

مثلا گرد و غبار این روزهای اهواز را که در هنگامه بین الطلوعین به سرخی می گراید ، در خوش بینانه ترین حالت شفق بنامی و با چشمهای لرزان محو زیبایی شفق سرخ رنگی شوی که به 13 برابر حد غیرمجاز رسیده !

صبحِ باران خورده
about us



*اینجا مثل یک شهر بازی آرام و خلوت می ماند برای شیطنت و شلوغی واژه های پراکنده در ذهنم،که همه ی آرام و قرارشان بر هم زدن آرامش من است...واژه هایی که مرا مجبور می کنند به درگیری های ذهنی و کشف ناشناخته ها...