صبحِ باران خورده

... رویای من آن صبح باران خورده ایست که طلوع میکند آرام از پس ابرهای مشرق امیدواری ...

آنان گرفتار فتنه المال و البنون نمی شوند....

+ ۱۳۹۵/۵/۱۱ | ۲۲:۳۰ | تبارک منصوری

غرق در عالم خواب بودم...

خواب دیدم:

از من پرسید: به نظرت آنهایی که می روند و مدافع حرم می شوند چه کسانی هستند؟

با سوزِ دل گفتم:

همان هایی که "عاشقِ خانواده شان هستند"....

و بعد هم هق هقِ گریه...

در عالم خواب، جواب سوالی را که همیشه داشتم ،به خودم دادم...

 

 

 

 

 به نظرم درست ترین جواب ممکن بود!

 

که باید از تو بگذرم به هر بهانه ای...

+ ۱۳۹۵/۳/۲۴ | ۰۲:۰۹ | تبارک منصوری

 کسی چه میداند ...شاید وقتی آنطور با عشق کودکت را میبوسیدی و چشمانت را میبستی بهشت را مجسم میکردی؟

به راستی هم که این نوزادان کوچک بوی بهشت میدهند...تازه از راه رسیده اند و بوی آغوش خدا را دارند...

وقتی آنقدر عمیق می بوسیدی و می بوییدی کوچک پسرت را،بوی آغوش خدا بی تابت کرد...بوی بهشت به مشامت خورد که روی زمین دیگر نفست بالا نمی آمد...

برای آخرین نفس بخون ترانه ای 

که باید از تو بگذرم به هر بهانه ای.....

شهید سید محمد حسین میردوستی...مستند ملازمان حرم امروز درباره ایشان بود...

فیلم کوتاهی که از شهید و پسر کوچکش در اثنای برنامه پخش شد واقعا درد آور بود...

و شهادت عشقی است موروثی...

+ ۱۳۹۴/۱۱/۹ | ۲۳:۲۶ | تبارک منصوری

مستند "ملازمان حرم" که از شبکه افق پخش می شودخیلی مستند غریبی است...

می گویم غریب چون واژه غربت برایم دردناک است...کلمه غربت برای من در برگیرنده  تمام احساسات تلخ و غصه ها و گریه ها و ترس هاست...

وقتی همسران شهید از خاطراتشان میگویند و از زیبایی های لحظات با هم بودنشان،بغضم میگیرد و میبارم و میبارم و میبارم.....برای آدمهای وابسته ای چون من دیدن این صحنه ها دردناک است... من ناله میکنم و اشک می ریزم و همسر و فرزند شهید آرامند... و چه آرامشی...

وابسته ام که این است حال و روزم ...وابسته ام و هزار چیز دیگر...

خدا خوب میداند گلهایش  را از کجا و از کدام باغ بچیند...گل های گلخانه ای  تاب حوادث بیرون را ندارند و دورشان حفاظ است و مرز و محدوده...باغ اما آفریده شده تا سخاوتمند باشد و بی حصار و هر لحظه و هر فصلش رستن است و زیبایی...گلهای باغ ،چیدنشان لذت بخشتر است...

"شهدای حرم" چاپ جدیدی است از کتاب پر تیراژ شهادت...جستجو کنید شهدای مدافع حرم،تا ببینید عکسهایی را که خوش آب و رنگ اند و خندان و جوان...اما از جنس 30 سال پیشند...با همان لباس های خاکی و همان سادگی و همان خنده های دلنشین...

و شهادت ...شهادت...شهادت عشقی است موروثی...جاری در رگ پدران و سینه ی مادران...

*احساس میکنم بغضم آنگونه که باید برای شهدا باز نشده...چند روزی در خلوت خود می خزم و مرثیه ای می سرایم برای شهدای این دوران...بلکه لیاقتی شد و بغضم اینبار صادقانه و بی هیچ غم غربتی باز شود و ببارد...

صبحِ باران خورده
about us



*اینجا مثل یک شهر بازی آرام و خلوت می ماند برای شیطنت و شلوغی واژه های پراکنده در ذهنم،که همه ی آرام و قرارشان بر هم زدن آرامش من است...واژه هایی که مرا مجبور می کنند به درگیری های ذهنی و کشف ناشناخته ها...