چهل و خورده ای سالش است...از آن زنهای به شدت درگیر که سرش به کارهای خانه و شوهر و فرزندانش گرم است..وقتی برای خودش ندارد.از قضا همسرش هم توجه چندانی به او ندارد...شاید بی توجهی همسر خودش را اینگونه در ظاهر زن نشان دهد، دست های چروکیده از شستشوی زیاد،موهایی که دیر به دیر رنگ میشوند... یادش میرود زیبایی ها و زنانگی هایش را.شاید،زنانگی را،جایی در حین جارو کشیدن،با خاک انداز جمع کرده و دور ریخته باشدش...

آمد پیشم که کمی بیارایمش. عروسی یکی از نزدیکانشان بود. وقتی رسیدم به چشمها و مژه های بلندش،گفتم: عجب مژه هایی داری! 

لبخند زد. لبخندش ذوق داشت. گفت: از ما گذشته دیگه...

در حین انجام دادن کارم اما هی نگاهم میرفت سمت لبخند کم رنگ روی لبهایش...

 زیبایی ها را ببینیم و از آنها تعریف کنیم... حتی اگر نتیجه اش یک لبخند کم رنگ چهل و خورده ای ساله باشد ...