صبحِ باران خورده

... رویای من آن صبح باران خورده ایست که طلوع میکند آرام از پس ابرهای مشرق امیدواری ...

چشم ها در انتظار آشنای نیمه شب...

+ ۱۳۹۵/۴/۵ | ۱۹:۰۰ | تبارک منصوری

چشم ها در انتظار آشنای نیمه شب

می کشد بر دوش قرص نان و مقداری رطب

ظاهری معمولی و کهنه ردایی بر تنش

می شکافد قلب تاریکی حضورِ روشنش

گام هایش مونس این مردمان بی کَس است

اینکه هر شب بشنوند آن را برایشان بس است

امشب اما این قدم ها بر زمین محسوس نیست

آشنای نیمه شب امشب دگر، افسوس نیست...

جای جای کوفه غرقِ در سکوتی مبهم است

حال و احوال یتیمان بغض و اشک و ماتم است..

کودک معصوم گوشش بر در است و چشم به راه:

ای خدا آن رهگذر ،کی می رسد از گرد راه ؟

آه،آهنگ سکوت کوچه ها دلچسب نیست...

کم کم این مردم میفهمند آن شبگرد کیست..

مرد تنهایی که هر شب رهسپار کوچه بود ،

این همان مردی ست که می گویند امیرِ کوفه بود

تازه مردم می شناسند آن اباالایتام را...

رهگذار آشنای شب، ولی گمنام را ...

کودکان دست دعا دارند و ذکر لب ولی،

شوق دیدار رسول و فاطمه دارد علی(ع)...

شکاف کعبه زخم تو را می فهمد...

+ ۱۳۹۴/۴/۱۵ | ۰۰:۱۵ | تبارک منصوری

آرام قدم بر میداری در کوچه هایی که آشنای هر نیمه شبت هستند...


این شهر و آدمهایش را به خوبی میشناسی...


شهری که مردمش با نفاق و دورویی خو گرفته اند...همان مردمی که در کنج خانه هاشان بسیارند و در زیر بیرق حق اندک... ماه و ستارگان گردش عجیبی دارند امشب...آرام و مبهوت..خورشید ِ امروز،میلی به اشراق ندارد...
راه می افتی و آسمان هراسان پا به پایت می آید گام بر میداری و زمین بر قدم های آخرت بوسه میزند.. محراب امروز، گودال قتلگاه تو شده و سالها بعد،همین شهر و همین مردم  حسینت را به قتلگاه می برند... 


آن لحظه که شمشیر بر فرق سرت نشست گویی که قرآن را گشود و خون جاری شده ات چون آیات بیّنه ای نمایان شد...
و رستگار میشوی...
به همان خدای کعبه ای که شکاف دیوارش با زخم شمشیر امروزِ تو آشنا بود و حال فرق شکافته ات، ترک دیوار کعبه را به درد می آورد...


این کوفیان چه بد عادت اند که نماز خوان را نشانه میروند..نماز سحرگاه رمضانت، کافی نبود که نماز ظهر عاشورای حسینت را تیر باران کردند!؟...


خونی که امروز از فرق تو سرازیر شد فردا از جگر پاره پاره حسنت جاری میشود و پس از آن از منحری، که بوسه گاه پیغمبر بود.. و این تسلسل مظلومیت های شما چون آیات قرآن در ورای یکدیگر می نشینند و سوره ای میسازند که هر آیه اش خود قرآن ناطقی است و در این میان،
صبر زینب آیه ای سجده دار است...!

صبحِ باران خورده
about us



*اینجا مثل یک شهر بازی آرام و خلوت می ماند برای شیطنت و شلوغی واژه های پراکنده در ذهنم،که همه ی آرام و قرارشان بر هم زدن آرامش من است...واژه هایی که مرا مجبور می کنند به درگیری های ذهنی و کشف ناشناخته ها...