اینجا کربلاست و مردی در آن قدم می گذارد که آسمان در برابر هیبتش دست و پا  گم می کند و زمین به وقت نجواهای شبانه اش سکوت می کند...

برای رقیه اش بهترین و مهربان ترین  پدر ،برای زینبش یگانه حامی و یادگار علی و فاطمه ،و برای عباسش حجت است ...مردی که  تمام آبهای جهان شرمنده لبان خشکیده اش و  تشنه سقایتش هستند.... 

اینجا کربلاست و بانویی در آن نفس می کشد که نفسش بوی حیدر می دهد،طنین صدا و هیبتش علی را مجسم می کند،   و درهای سنگین خیبر گونه ایی که چشم و گوش و قلب مردم  را بسته و  بصیرت را از آنان گرفته ،   با قدرت سخنوری اش از جای می کَنَد..زینب اینجاست...خلاصه ای از مهربانی فاطمه  و شجاعت علی... با دلشوره هایی مادرانه و صبر و تحملی پدرانه...

 اینجا کربلاست و مردی در کنار انشعاب علقمه تقسیم میشود...قمری از آسمانش جدا میشود وبر زمین می افتد..   یک عباس شهید می شود ولی ارکان سپاهی از دست می رود...یار و برادر و عمو و سقا و علمدار و کفیل و مدافع حریم اهل بیت .... به راستی که این همه را به یکباره از دست دادن ،کمر را می شکند....

  اینجا کربلاست و دردانه دختری سه ساله ،سیلی می خورد ،تازیانه می چشد ،و خار و تاول و زنجیر بر تن نحیفش حمله ور می شود... در کنار دیوارهای سرد خرابه ها ی شام ،رویای  آغوش گرم پدر را مجسم می کند.... اما تنها درخیال خود ،پدر را می بیند و در آغوشش جای می گیرد... چشمانش را برای همیشه روی هم می گذارد تا در رویای کودکانه و شیرین خود تا ابد  با پدر باشد و باز هم همان رقیه نازدانه شود... سر خوش و شاد...بی هیچ زنجیر و اسارتی...بی هیچ زخم و تاولی...

 اینجا کربلاست و غیرت مردانه علی اصغر شش ماهه او را به میدان می آورد تا او هم سهمی از حُراس اسلام داشته باشد... بی تابی اش امر به معروف و گلوی خشکیده اش نهی از منکر است...گریه اش خطابه و رجز خوانی است...  

   اینجا کربلاست و دلدادگی و ایستادگی بزرگ و کوچک ،پیر و جوان ،و زن و مرد  نمی شناسد... سپاه حسین اندک است اما حجت بالغه ایی است برای تمام تاریخ و به تعدد انسانها...
 حسین جان...

تو از حج برگشتی و عید قربانت را در صحرای کربلا به جا آوردی... حج تو اینجا کامل گشت و چون نفس مطمئنه ایی راضی و خرسند به محضر پروردگارت بازگشتی...

 دشمن با تاختن بر تنت،بر پیکره ی اسلام تاخت و آن را زیر پا گذاشت... و با مثله کردن پیکرت شریعت را گسست...   وآنگاه که سرت بر نیزه رفت گویی قرآن را بر نیزه ها گرفتند... تو سرت را دادی تا اسلام سر فراز بماند...اسلامی که حسینی البقاء بود...

 از لحظه شهادتت تا کنون  چشمه ایی در چشمان محبانت جوشیدن گرفت... و اکنون سیلاب اشکهایی که پس از 1300 سال هنوز بر ذکر مصیبتت جاری است ،روی فرات را کم میکند . و فرات سالهاست که شرمگین است....    

  محرم که میشود دنیا سکوت میکند و صدای تو  عالمگیر میشود...(یسکت العالم اباسره و نستمع صوت الحسین)...

ندای "هل من ناصر ینصرنی" ات، هنوز در گوش تاریخ زمزمه میشود...و همچنان  برای یاری رساندن به اسلام یاور می طلبی...

 کربلا همیشه مهیاست و میدان به راه...یزیدیان یک سوی جبهه و حسینیان سوی دیگر...   جبهه را باید برگزید... در هر مسیری که باشیم راه را باید کج کرد به راه مستقیم حسین...

  مانند "زهیر بن قین" تجارت و کار وبار و لهو و لعب را واگذاشت و به یاری اش شتافت...

"حر" هم که باشی به ندای قلبت گوش فرا ده...از جبهه یزیدیان برون شو و در صراط مستقیم حسین قدم بگذار...   شرمسار مباش و سرت را بالا بگیر... مولای خوبی ها از بدی هایت در میگذرد و  تو را با آغوشی مهربان می پذیرد...