تو یکی از سحرهای ماه رمضان سال 94 با وبش آشنا شدم...حال و هوای وبش طنز بود و خنده هایی از ته دل...

برای طنزِ نوشته هایش خیلی زور نمی زد....کافی بود تا از سوتی جدیدش رو نمایی کند و من از تصور صحنه ها و موقعیتهایش واقعا قهقهه بزنم...

غالباً وبش را میخوانم و اصطلاحا خواننده خاموش وبلاگش هستم و جز یک نظر،نظر دیگری در وبلاگش نگذاشته ام و احتمال اینکه مرا اصلاً نشناسد صد در صد است...اما به پاس قدر دانی از سوتی ها و سوژه شدنهایی که با ما به اشتراک میگذارد تا یک دل سیر بخندیم و حالمان خوب شود تصمیم گرفتم در راستای چالش فان کشون،تصور و ذهنیتم را از المی به تصویر بکشم...

 

 

 *این قویترین و محتمل ترین تصور من از المی است...فوکول بر باد رفته...لطفا بیا و تایید کن این شَمِ شرلوک هلمزی مرا (از نوع رابرت داونی اش)...

*سوتی هایت مانا... :))