دو سه روزی بعد از گذر از رنج ها(گرما) و خنک شدن نسبی دمای هوا، حالا میتوان چند عدد گنجشک توی حیاط خانه رویت کرد...طفلکی ها از شدت گرما آفتابی نمی شدند...

داشتم از حیاط رد می شدم که یک گنجشک نر ِ تشنه فرود آمد...به دنبال جرعه ای آب درزها و شکاف بین کاشی ها را زیر و رو میکرد که البته من به تازگی حیاط را شسته بودم...کمی از حضور من میترسید و تند و فرز به دنبال آب نوکش را لای همان شکافها فرو میکرد...دیدم می ترسد کمی عقب رفتم و بی حرکت ایستادم تا با خیالی آسوده آبش را بخورد ولی ظاهرا آب موجود کفافش را نمی داد و هی جایش را عوض میکرد و احتمالا یکی دوتا فحش آبدار هم نثار روح من میکرد که چرا به اندازه ی کافی آب نیست!

در همین حین صدای گنجشک ماده ای به گوش رسید که از قضا جفتش بود...خیلی ظریف و ناز با این مضمون: جیک! (هراسان و ترسان انگار که میگفت: عزیزم؟کجایی؟) .و واکنش جالب گنجشک  نر که جیک! (کمی بلند و رسا: نترس اینجام، دارم آب میخورم.) بعد از اندکی صدای نازک و هراسان همسر محترمه : جیک! (کجایی؟ نمی بینمت؟) و پاسخ بلندتر و عصبی تر گنجشک نر که : جییکک! ( میذاری آبمو کوفت کنم یا نه؟ هی گنجشک رو مجبور میکنه با دهن پر حرف زدن!!)...

و واقعا در حین خوردن آب جواب جیک جیک های لوس جفتش رو میداد...در حین آب خوردن و بسته بودن نوکش! خیلی حرکت جالب و عاشقانه ای بود که البته ترجمه ی من کلا داستان رو تحریف کرد و گفتم لابد مثل ما آدمها برایشان سخت  هست با دهان پر حرف زدن! ( به متن وفا دار باشیم!)

خلاصه که گنجشک ماده هم دست بردار نبود و دو سه بار دیگر هم جیک گفتنهای لوس و هراسانش تکرار شد و هر بار گنجشک نر محکم و با اطمینان خاطر ابراز وجود میکرد و جوابش رو میداد...که من اینجام نترس...البته هنوز میتوانستم ناسزا گویی های زیر لبی اش را حس کنم چون کلافه به این سو و آن سو میپرید و دنبال منبع آب بهتری بود که سیراب شود...بالاخره پیدا کرد و آبش را خورد و به طرف آشیانه اشان پرواز کرد...گنجشک ماده هم سریع خودش را رساند و این بار مدل جیک جیک اش به طور محسوسی فرق داشت و دیگر ترسان و غر زنان نبود...بر عکس خیلی عاشقانه و خوش آهنگ بود. جیک جیک های ریز پشت سر هم که ترجمه  تحت اللفظی اش! میشد : اوه حسابی ترسیدم عزیزم...دیگه هیچوقت منو تنها نذار حتی به اندازه یک قُلُپ آب خوردن! و جفت نرِ محترم عاشقانه کنارش نشستند و پاسخی جیک جیک فرمودند با این مضمون: باشه عزیزم. دیگه هم بمیرم از این خونه ی به درد نخور آب نمیخورم که صاحب خونه ی خسیسش یک قُلُپ چای تلخ هم نمیریزه رو کاشی حیاط بلکه کمی خستگی در کنیم! نگاششش کن! عین اسگلا زل زده بهمون گنجشک ندیده انگار!!!

این هم جواب محبتهای من! :| مورد دیده شده حتی سبزی پلو با ماهی هم دادم به خوردشان ولی نمک نشناسند دیگر! :(

نکته های اخلاقی:

*در مصرف آب صرفه جویی کنیم!
*یک ظرف کوچک آب و کمی غذا گوشه حیاط یا لب پنجره یا توی تراس بگذارید و غذای مانده را به جای دور ریختن بدهید به پرنده ها و گنجشکها و ثوابش را ببرید... 

*نیت بگیرید و ثواب این کار رو هدیه بدهید به روح درگذشتگان که بسیار محتاج خیرات اند...(یک فاتحه نثار روح پدر همسرم که همیشه میگفت:ثواب همه جا ریخته اما کیه که بیاد جمع کنه)

*این جمله یک عکس نوشته بود : سنگها شاید ولی گنجشکها هیچوقت مفت نبودند...قلبشان همیشه میزد!

*سلام بر حسین(ع)