به طور اتفاقی خبر درگذشت آیدین روشن ضمیر،عکاس مطبوعات رو در یکی از وبلاگها و پس از آن در خبر گزاریها خواندم...

کنجکاو شدم...نمیدانم، شاید در مرگ یک عکاس،و بسته شدن پرونده خودش و عکسهایش دنبال تفاوتی میگشتم...

کمی درباره اش خواندم و نمونه عکسهایش را دیدم...آخرین توییتش مربوط به 1 روز قبل از فوتش بود...

عکسی از یک ظرف حاوی مقداری خشکبار... توضیح عکس هم:

"روایت داریم مصرف خشکبار هر روز در وعده های غذایی گنجانده بشه..... حتمن خوبه که می گن چی بگم ؟ ما هم تبعیت کردیم و خوردیم پ.ن: بی خبر در زد و هم سر زده از راه رسید غافل از آنکه کسی منتظرش در منِ بی چاره نبود .... باران" یک روز پیش

این یک روز پیش کم کم میشود دو روز...کم کم سه روز...ده روز...چند ماه...چند سال...همیشه می مانند اما دیگر به روز نمی شوند...گرد و غبار زمان به رویشان پاشیده میشود و این روزانه ها و این عکسها و حس و حالی که در هر کدامشان بود،یک جایی دفن شده اند....

به عکسهایش،به آثارش نگاه میکردم...به حس و ذوق و جان و نفسی که پشت هر عکسش،قطعا وجود داشت ولی حالا انگار،فضای درون عکسها سالهاست که متروکه است و غربت عجیبی است که موج میزند...

نمیدانم ولی گمان میکنم مرگ یک عکاس با همه فرق میکند...چرا که گوشه ای از طبیعت و آسمان و پرنده ها و حتی آدمهایی که از پشت لنز دوربینش،یک روزی،یک جایی ،ثبت شده بودند،یکباره رنگ میبازند...عکسها جان دارند و به عکاسشان وفادار...آنها،به همراه خالقشان می میرند...

*حوصله داشتید برای شادی روحش فاتحه ای بخوانید... تشکر.