شبی پاییزی و آسمانی نیمه ابری،در پهنه ی خیالم ،خودم را ببینم که ایستاده باشم در برابر هیبت مهربانانه ات...نسیم خنکی هم می وزد و چادر مشکی ام را به بازی میگیرد...به سختی قدم بردارم و باورم نشود که در این وادی قدم گذاشته ام...و مداحی محبوب من که سالها با آن زندگی کرده ام و اشک ریختم، مدام در گوشم زنگ بخورد و آن مصرع محبوبم که قند در دلم آب میکند..."هله بیکم یا زواری هله بیکم"...

با منی؟ به من خوش آمد میگویی؟ به من هم میگویی... هر چند نالایق و ناچیز ولی در صحن تو ایستاده ام و این نمیتواند اتفاق غلطی باشد...به من هم میگویی چون مهربانی تو بی قید و شرط است و چشم امید دارم به پذیرفتن از نیمه ی راه برگشته ها....این را "حر" عمریست که شهادت می دهد...

به سختی راه می افتم و اشکهایم بی محابا سرازیر می شوند...در گوشم زمزمه میکنی "یا من گاصد الی و الدمعه تجریه"میدانم که خوب میفهمی ام وقتی با زبان اشکهایم با تو حرف میزنم..."اعرف حاجتک مو داعی تحچیه"...

و اشکهایم مدام دیدم را تار میکنند و نمی گذارند به باور برسم که صحن و سرا و قبه ی پیش رویم واقعی است...میخواهم خوب ببینم و باور کنم ولی اشکهایم مانع اند...صدایی در گوشم می پیچد "تروینی مدامعکم!" ....آه... و اشکهایم شدت بگیرند... گویی که میخواهند همین امشب روی فرات را کم کنند...

چشمم می رود پی بیرق مواج مشکی ات...باد به مانند چادر مشکی ام بیرق حزینت را به بازی گرفته و مواج به این سو وآن سو می برد...دوست دارم صدای پت پت اش را از نزدیک بشنوم...این صدای حرکت بیرقت در دست باد و در دل سکوت شب هنگام ،همیشه به من آرامش و حس و حال خوبی داده...

از دنیای خیالم بیرون می آیم ...ذهنم بیشتر از این نمی تواند جلو برود ...حتی در خیالم هم از این بیشتر نمی توانم نزدیکت شوم...کسی که حتی یک بار هم تجربه زیارتت را نداشته و فقط عکس زائران مشتاقت را در صحن بین الحرمین دیده و به حالشان غبطه خورده ، پای خیالش در ورودی صحنت قلم میشود و پیشتر نمی رود...

حس آزار دهنده ای به من می گوید که امسال هم جزو زائرانت نیستم...جزو مشایه ها..."اسامیکم اسجله اسامیکم" و نکند اسمی از من ثبت نشود هیچوقت؟.......

 

 

 

 

 

*میدانم که باز هم باید هیبت و وسعت کربلایت را از قاب کوچک تلویزیون درک کنم و در دلم مداحی محبوبم را برایشان بخوانم...هله بیکم یا زواری هله بیکم...خوش به حال شان...

*همسر بی معرفتم به تنهایی قصد رفتن دارد و مرا می سپارد به دست حسرتی کشنده و مرگ آور...به او میگویم که نمیگذارم تنهایی بروی...و این شعر را عاشقانه برایش زمزمه میکنم: شبیه مین به کمینم،منتظرم تا سراپا، اگر که رد شوی از من،قلم کنم قدمت را...! :)

*مداحی تزورونی با صدای ملا باسم کربلایی رو بشنوید...محتوای این مداحی فوق العاده است و بیت به بیتش دل را می لرزاند...تزورونی