حس و حالی خوب...
+
۱۳۹۴/۵/۲۶ | ۲۱:۱۶ | تبارک منصوری
پست قبلی را میخواستم ادامه دهم ولی ترجیح دادم همینطور بماند ...شتاب زده و هیجانی...
آن روز من به پیشواز 38 شهید گمنام می رفتم و سر از پا نمی شناختم...معتقدم که لیاقت می خواهد و من هر لحظه منتظر اتفاقی بازدارنده بودم که نتوانم بروم چون میدانستم آمادگی اش را ندارم...
اما رفتم...و دیگر اختیار تپش قلب و اشک چشمانم را نداشتم...رفتم و یک دل گرمی خواستم...یک دعای ویژه ...یک اتفاق خوب...
*دلم میخواست بیشتر و بیشتر بنویسم اما احساس میکنم به همین مقدار بسنده کنم کافی است...به همان دلیلی که میدانم...
دعا گوی ما باشید.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.