زیر خروار خاک، آهسته مردن
باید حسی غریب و خاص باشه
برای درک اون اعماق تاریک
یه  آدم  بایدم غواص باشه...

توی تاریکی اعماق  گودال
صداها یک به یک خاموش می شد
تن حساس ماهی های دریا
با خاک سرد، هم آغوش میشد...

چقدرم  سخته زیر خاک بودن   
برای  اون کسی که  آب ، دیده
یه ماهی توی دریا مردنش رو
به مرگ ساحلی ترجیح میده...

گرفتی آبو از یک دسته ماهی؟
نشوندی  داخل   گودال!؟ باشه!
چرا دستاشونو میبندی آخه...
همه عشق یه ماهی، باله هاشه

خدایا، یعنی هیچ قلبی نلرزید؟
 یا اشکی ریخته در این بین حتی؟
دارم میشمارم این مظلومیت رو
آخه کم نیست،صد و هفتاد و پنجتااا..!

حالا که بیست و نه سالی گذشته
کمی دیر اومدید ،عیبی نداره...
شنا کردن ولی با دست بسته
به این اندازه هم ، تاخیر داره...

نشون دادید که میشه از دل خاک
یه عالم موج طوفانی به پا کرد
یا حتی میشه با دستای بسته
رو موج دست مردم هم شنا کرد...

پیامی که رسوندید دست ماها،
برای خیلیا مفهوم داره...
حالا با دست بسته، ایستادن
 برای ملت ما  یک شعاره...


   
شاعر: تبارک منصوری