سکوتت،بغض خاموشه
نگاهت،خسته و مغموم
برای ِ، کودک غزه...
نداره کودکی مفهوم



تو دنیا اومدی انگار
که رویاهات بشه پر پر
بگیرن آرزوهاتو...
بشن هی،کم تر و کمتر



به جای خنده و شادی
همیشه تلخ و غمگینی
به جای دیدن کارتون
درام جنگی میبینی..



تو قایم میشی و موشک
میاد با غرش و زوزه...
میسوزی بازی رو اما
یه خونه با تو میسوزه!



گلوله های توپ و تانک
به جای ساچمه بادیتون
صدای بمب و نارنجک
ترقه های بازیتون...



زدن هی تیر و هی ترکش
زدی هی ضجه و ضجه
از این ور بمب و خمپاره
آخه چندتا به یک بچه!؟



شکستن سقف دنیاتو
نشستی روی آوارش..
نمونده چیزی از خونه
نه سقف و در، نه دیوارش



نداری فرصت کافی
برای زندگی کردن...
برای هضم این دنیا
برای بچگی کردن...



توی آتیش و خاکستر
چشات از همدیگه وا شد
یه مرد ِجنگ بچه سال
بازم مهمون دنیا شد...



هنوز پاهای کوچیکت
به خوبی راه نیوفتادن
ولی مردونه ایستادی
پای نابودی دشمن...!

شاعر : تبارک منصوری